معنی استخوانی در گوش میانی

واژه پیشنهادی

استخوانی در گوش

چکشی، رکابی

لغت نامه دهخدا

استخوانی

استخوانی. [اُ ت ُ خوا / خا] (ص نسبی) منسوب به استخوان. از استخوان. عظمی:
خبر داری ای استخوانی قفس
که جان تو مرغی است نامش نفس.
سعدی.


میانی

میانی. (ص نسبی) منسوب به وسط. منسوب به میان. آن که یا آنچه نسبت به میان دارد. || هرچیزکه در وسط و میان واقع شود. وسطی. || (اِ) قسمت وسطای غلاف تخم نباتات. (ناظم الاطباء). || واسطهالعقد. (از یادداشت مؤلف):
در صدر خردمندان بی فضل نه خوب است
چون رشته ٔ لؤلؤ که بود سنگ میانیش.
ناصرخسرو (دیوان چ دانشگاه ص 296).

فرهنگ معین

استخوانی

(عا.) لاغر، نحیف، رنگ استخوانی (کرم مایل به سفید). [خوانش: (~.) (ص.)]

فرهنگ عمید

میانی

وسطی،

فارسی به عربی

میانی

تدخل، توسط، فی، متوسط، مرکزی، وسط

فرهنگ فارسی هوشیار

میانی

(صفت) منسوب به میان: وسطی، وسط میانه: در صدر خردمندان بی فضل نه خوبست چون رشته لولو که بود سنگ میانیش. (ناصرخسرو)

معادل ابجد

استخوانی در گوش میانی

1769

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری